هم‌قافیه با باران

شب دراز به امید صبح بیدارم

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ق.ظ

شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم

عجب که بیخ محبت نمی‌دهد بارم
که بر وی این همه باران شوق می‌بارم

از آستانه خدمت نمی‌توانم رفت
اگر به منزل قربت نمی‌دهی بارم

به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
بیا و زنده جاوید کن دگربارم

چه روزها به شب آورده‌ام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم

چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی
چه کرده‌ام که به هجران تو سزاوارم

هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم

من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم

هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم

اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مطلع بر اسرارم

سعدی

۹۴/۱۰/۲۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران