شب که شد تاری بیاور، یک بغل آواز هم
سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۴۳ ب.ظ
شب که شد تاری بیاور، یک بغل آواز هم
شور تحریر «بنان» را، پنجه ی «شهناز» هم
شب که شد، سکر تمنای تو بیرون میزند
از خم سربسته و از شیشه های باز هم
شب که شد،آوازی از دیوان شمس الدین خوش است
دست و پا یاری کند، رقصی شلنگ انداز هم
باید امشب از حصار تنگ تهران وارهی
نشئه ی قونیه باشی، تشنه ی شیراز هم
روز های آخر اسفند مستم کرده است
گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز هم
خواستم یک لحظه از یاد تو بگریزم ولی
نام تو تکرار می شد در صدای ساز هم
مستی نامت چنان عقل از سرم انداخته
که نمی ترسم من از این شهر پر سرباز هم
صبح آمد باید از یاد تو برخیزم ببخش
آفتاب آمد تو را از من بگیرد باز هم
آرش شفاعی
۹۵/۰۸/۲۵