شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس
سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۴۵ ب.ظ
شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس
<میشوی دیوانه، از دامان آن صحرا مپرس
نقش حیران را خبر از حالت نقاش نیست
<معنی پوشیده را از صورت دیبا مپرس
عاشقان دورگرد آیینهدار حیرتند
<شبنم افتاده را از عالم بالا مپرس
حلقهٔ بیرون در از خانه باشد بیخبر
<حال جان خسته را از چشم خونپالا مپرس
برنمیآید صدا از شیشه چون شد توتیا
<سرگذشت سنگ طفلان از من شیدا مپرس
چون شرر انجام ما در نقطهٔ آغاز بود
<دیگر از آغاز و از انجام کار ما مپرس
گل چه میداند که سیر نکهت او تا کجاست
<عاشقان را از سرانجام دل شیدا مپرس
پشت و روی نامهٔ ما، هر دو یک مضمون بود
<روز ما را دیدی، از شبهای تار ما مپرس
نشاهٔ می میدهد صائب حدیث تلخ ما
<گر نخواهی بیخبر گردی، خبر از ما مپرس
صائب تبریزی
۹۴/۰۱/۱۸