شمع غزلی سوخته گریان شده در من
يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۴۲ ق.ظ
شمع غزلی سوخته گریان شده در من
انگار خود خواجه غزل خوان شده در من
هر زخم که خوردم غزلی تازه سرودم
کم کم غزلیات تو دیوان شده در من
رفتی و پس از تو لب این مرد نخندید
این مرد در آئینه که حیران شده در من
نابودتر از ارگ پس از زلزله ی بم
آن کاخ غروری است که ویران شده در من
آن کودک وابسته به دستان تو چندی است
آواره ی هر کوی و خیابان شده در من
بعد از تو مگر مرگ به بالین من آید
مرگی که کم و بیش نمایان شده در من
یک روز تو را می کُشد و بعد خودش را
آن قاتل دیوانه که پنهان شده در من
عبدالمهدی نوری
۹۵/۰۸/۱۶