شکسته شکسته نتوان گفت
شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۵۳ ب.ظ
شکسته شکسته نتوان گفت
ولی یقین دارم
دلم ترک خورده،
ندانم این چه داغی، داغ
بر این شکسته حک خورده
شناسم آن و نتوان گفت
که از کدام دستی
بر این غریب پیر غمگینم
چنین به شلاقی، مهیب و آتش بار
کتک، کتک، کتک خورده
ولی یقین دانم
دل درون شکسته ام ترک خورده
گلی، نه برگ گل، نازک
چگونه وز کدام دست بیرحمی
چنین چو رگباری، ز مرگ یا تگرگ آسان
ز هر دو سو چو باران تند
چکاچکا و چک خورده
بر او چو داغ ننگ
- اگرچه مثل ژاله پاک و بیرنگ است
چو مهر بی ننگ است –
بر او چو روی رنگیان و ننگیّان
هزار و صد هزار لک خورده
چرا دلم چنین زهر کلک سوار، دزد دریاها
لت و کتک خورده؟
نمی توان شکسته شکسته ها خواندش
ولی یقین دارم
ز دست بی همه چیزان
دلم ترک خورده، هزار و بیش از آن
کتک، کتک، کتک خورده
ترک، ترک، ترک خورده.
اخوان ثالث
۹۳/۱۲/۱۶