شکست اینجا ظفر گل میکند هنگام احسانش
شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ
شکست اینجا ظفر گل میکند هنگام احسانش
ز پا افتادن اینجا نشئه جهد است تاوانش
امید اینجا به شکل یاس آید یاس چون امید
گریزان از خود و پیوند با تمکین امکانش
کدامین غافل از این آستان حاجت نمی خواهد
که با تیغ عداوت لب نهم بر روی شریانش
به کوهی بار خود انداختم کز شدت احسان
ملائک آب می ریزند بر دستان مهمانش
به بحری آشنا گشتم که موجش موج تمجید است
به ناوی پا نهادم کز کرامت هست سکانش
به درگاهی رساندم ناله واغربتایم را
که میبخشند با یک ناله شهری بر غریبانش
قطار فیض او را خواجه لولاک در پیش است
زهی آن زن که ختمی مرتبت باشد شتربانش
زهی بانوی عقل کل زهی بانوی آب و گل
که باریده ست یاسی همچو زهرا در گلستاتش
اجاق کور را یارای صحبت نیست با خورشید
حمیرا را بگو آتش بگیرد بر دل و جانش
ز قربانگه ذی الحجه بسی مستغنی ام حاجی
که در ماه مبارک می روم هرساله قربانش
به روز واقعه با وصله ناجور کارش نیست
نمی آید به محشر هر کسی کرده ست عصیانش
زهی آن زن که مریم دست بوس خادمش بوده است
زهی آن زن که عیسی کرده خدمت بر غلامانش
تحیرخانه تحقیق هم خط است هم نقطه
که هم تصویر دارد هم ندارد بدو و پایانش
نمیدانم کدامین عصمت دولت فزای است او
که چندین ماه زهرا بوده است از شیر مهمانش
سخن از هیچ ممکن نیست جایز در حضور او
که امکان نیز پنهان میشود در نور امکانش
ز کفو عقل کل جز عقل کل چیزی نمی جوشد
کدامین جهل سنجیده ست با تشویش نسوانش
به جنت نیز از اقبال همدوش محمد اوست
چه میفهمند مردان و زنان از رتبه شانش
محمد سهرابی
ز پا افتادن اینجا نشئه جهد است تاوانش
امید اینجا به شکل یاس آید یاس چون امید
گریزان از خود و پیوند با تمکین امکانش
کدامین غافل از این آستان حاجت نمی خواهد
که با تیغ عداوت لب نهم بر روی شریانش
به کوهی بار خود انداختم کز شدت احسان
ملائک آب می ریزند بر دستان مهمانش
به بحری آشنا گشتم که موجش موج تمجید است
به ناوی پا نهادم کز کرامت هست سکانش
به درگاهی رساندم ناله واغربتایم را
که میبخشند با یک ناله شهری بر غریبانش
قطار فیض او را خواجه لولاک در پیش است
زهی آن زن که ختمی مرتبت باشد شتربانش
زهی بانوی عقل کل زهی بانوی آب و گل
که باریده ست یاسی همچو زهرا در گلستاتش
اجاق کور را یارای صحبت نیست با خورشید
حمیرا را بگو آتش بگیرد بر دل و جانش
ز قربانگه ذی الحجه بسی مستغنی ام حاجی
که در ماه مبارک می روم هرساله قربانش
به روز واقعه با وصله ناجور کارش نیست
نمی آید به محشر هر کسی کرده ست عصیانش
زهی آن زن که مریم دست بوس خادمش بوده است
زهی آن زن که عیسی کرده خدمت بر غلامانش
تحیرخانه تحقیق هم خط است هم نقطه
که هم تصویر دارد هم ندارد بدو و پایانش
نمیدانم کدامین عصمت دولت فزای است او
که چندین ماه زهرا بوده است از شیر مهمانش
سخن از هیچ ممکن نیست جایز در حضور او
که امکان نیز پنهان میشود در نور امکانش
ز کفو عقل کل جز عقل کل چیزی نمی جوشد
کدامین جهل سنجیده ست با تشویش نسوانش
به جنت نیز از اقبال همدوش محمد اوست
چه میفهمند مردان و زنان از رتبه شانش
محمد سهرابی
۹۴/۰۴/۰۶