صبحت بخیر آفتابم دیشب نخوابیدی انگار
دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۴۶ ب.ظ
صبحت بخیر آفتابم دیشب نخوابیدی انگار
این شانه ها گرم و خیسند تا صبح باریدی انگار
دنیای تو یک نفر بود دنیای من خالی از تو
من در هوای تو و تو جز من نمیدیدی انگار
هربار یک بغض کهنه روی سرت خالی ام کرد
تو مهربان بودی آنقدر طوری که نشنیدی انگار
گفتم که حال بدم را فردا به رویم نیاور
با خنده گفتی تو خوبی یعنی که فهمیدی انگار
تا زود خوابم بگیرد آرام آرام آرام
از عشق گفتی دلم ریخت اما تو ترسیدی انگار
گفتی رها کن خودت را پیشم که هستی خودت باش
گفتم اگر من نباشم؟ با بغض خندیدی انگار
.
صبح است و تب دارم از تو این گونه ها داغ و خیسند
در خواب پیشانی ام را با گریه بوسیدی انگار
اصغر معاذی
۹۵/۰۶/۰۱