هم‌قافیه با باران

صنما به دلنوازی نفسی بگیر دستم

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ب.ظ

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم

دل من به دام عشق تو کنون فتاد و آنگه
تو در آن گمان که من خود ز کمند عشق جستم

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم، نگارا
بپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم

خجلم که بر گذشتی تو و من نشسته، یا#رب
چو تو ایستاده بودی، به چه روی می‌نشستم؟

به مؤذن مَحَلت خبری فرست امشب
که به مسجدم نخواند، چو ترا همی پرستم

چه سلام ها نِبِشتم به تو از نیازمندی!
مگرت نمی‌رسانند چنانکه می‌فرستم؟

اگرت رمیده گفتم، نشدم خجل، که بودی
و گرم ربوده گفتی، نشدی غلط که هستم

به دو دیده خاک پای تو اگر کسی بروید
به نیاز من نباشد، که برت چو خاک پستم

تو به دیگران کنی میل، چو من چگونه باشی؟
که ز دیگران بدیدم دل خویش و در تو بستم

دلم از شکست خویشت خبری چو داد، گفتی؟
دل اوحدی چه باشد؟ که هزار ازین شکستم

اوحدی

۹۶/۱۰/۲۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران