عالم امکان سراسر نور شد
چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۵۴ ب.ظ
عالم امکان سراسر نور شد
شیعه بعد از سالها مسرور شد
پور زهرا تاج برسر می نهد
بر همه آفاق فرمان می دهد
حکم تنفیذش رسیده از سما
نامه ای با مُهرو امضای خدا
می نشیند بر سریر عدل و داد
آخرین فرمانروای ابرو باد
پادشاه کشور آیینه ها
تک سوار قصه ی آدینه ها
امپراتور زمین و آسمان
حُکمران سرزمین بی دلان
پهلوان نامی افسانه ها
تحت امرش لشگر پروانه ها
لشگری دارد بزرگ و بی بدیل
افسرانش نوح و موسی و خلیل
عرشیان و قدسیان فرمانبرش
مردمان مهربان کشورش
ساحران مصر مبهوت اند و مات
از نگاه نافذ و افسونگرش
ساقیان و می فروشان جملگی
مست لایعقل شدند از ساغرش
عالمان حوزه های علم عشق
درس ها آموختند از محضرش
نام های شاعران شیعه را
ثبت کرده ابتدای دفترش
خیمه ای سبز و محقر قصر او
پایتختش شهر سبز آرزو
خادمان بارگاهش اولیاء
کاتبان نامه هایش اوصیاء
یوسف مصری سفیر دولتش
پیر کنعان هم وزیر دولتش
در حریمش قدسیان هو می کشند
فطرس و جبریل جارو می کشند
خیمه اش دارالشفای خاکیان
قبله گاه اصلی افلاکیان
عطرسیب و یاس دارد خیمه اش
گرمی و احساس دارد خیمه اش
بیرق عباس پیش تخت او
تکیه گاه لحظه های سخت او
چادری خاکی درون گنجه اش
گوشواری سرخ بین پنجه اش
نیمه شبها عقده ها وا می کند
مخفیانه گنجه را وا می کند
بوسه باران می شود با شوروشین
گوهر انگشتر جدش حسین
وحید قاسمی
شیعه بعد از سالها مسرور شد
پور زهرا تاج برسر می نهد
بر همه آفاق فرمان می دهد
حکم تنفیذش رسیده از سما
نامه ای با مُهرو امضای خدا
می نشیند بر سریر عدل و داد
آخرین فرمانروای ابرو باد
پادشاه کشور آیینه ها
تک سوار قصه ی آدینه ها
امپراتور زمین و آسمان
حُکمران سرزمین بی دلان
پهلوان نامی افسانه ها
تحت امرش لشگر پروانه ها
لشگری دارد بزرگ و بی بدیل
افسرانش نوح و موسی و خلیل
عرشیان و قدسیان فرمانبرش
مردمان مهربان کشورش
ساحران مصر مبهوت اند و مات
از نگاه نافذ و افسونگرش
ساقیان و می فروشان جملگی
مست لایعقل شدند از ساغرش
عالمان حوزه های علم عشق
درس ها آموختند از محضرش
نام های شاعران شیعه را
ثبت کرده ابتدای دفترش
خیمه ای سبز و محقر قصر او
پایتختش شهر سبز آرزو
خادمان بارگاهش اولیاء
کاتبان نامه هایش اوصیاء
یوسف مصری سفیر دولتش
پیر کنعان هم وزیر دولتش
در حریمش قدسیان هو می کشند
فطرس و جبریل جارو می کشند
خیمه اش دارالشفای خاکیان
قبله گاه اصلی افلاکیان
عطرسیب و یاس دارد خیمه اش
گرمی و احساس دارد خیمه اش
بیرق عباس پیش تخت او
تکیه گاه لحظه های سخت او
چادری خاکی درون گنجه اش
گوشواری سرخ بین پنجه اش
نیمه شبها عقده ها وا می کند
مخفیانه گنجه را وا می کند
بوسه باران می شود با شوروشین
گوهر انگشتر جدش حسین
وحید قاسمی
۹۳/۱۰/۱۰