عجیب این درد عشق و عاشقی مانند افیون است
دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ب.ظ
عجیب این درد عشق و عاشقی مانند افیون است
کـه هر جا لذتی باشد، درون درد مـدفـون است
چو مغـروران بـی منـطق، نگو از عشق بیزارم
که ناگه می زند بر دل، شگرد او شبیخون است
میان جنگ هم باشی، سراغت عشق می آید
که رکسانه سمرقند و سکندر اهل مقـدون است
نمی خواهم که بد گویم ز عشق و عاشقی اما
نمی خواهم چنین باشد ولی انگار قانون است
سـمـرقـنـد و بــخـــارا را بـه پــای مِی هــدر دادم
کجایی، ترک شیرازی!؟ که از دستت دلم خون است
بـدان؛ دیـوانه گشتن بهتر از عـاشق شدن باشـد
ببین فرهاد شیرین می زند، لیلا که مجنون است
درون شعرها دیگر کلامی را مــکـن باور
عزیزم بی تو می میرم فقط نقلی به مضمون است
اگر عاشق شدی، مردانه عاشق باش و تکـپر باش
از این شاخه به آن شاخه پریدن، کار مـیـمـون است
سیدتقی_سیدی
۹۴/۰۷/۲۷