عصرها بعد از اداره... بعد جنگ تن به تن
پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۰۲ ب.ظ
عصرها بعد از اداره... بعد جنگ تن به تن
خانه با لبخند میآید به استقبال من
اوّل از من میتکاند خردههای شهر را
تکّههای مانده روی شانه... روی پیرهن
تا مرا از هر چه غیر از زندگی پیراست خوب
بعد نوبت میرسد به خانه را آراستن
پردهها را میگذارم پشت گوشش با دو گل
گاه با یک غنچه سوسن، گاه گاهی نسترن
شعر میخوانیم با هم... منزوی، قیصر، فروغ
خانه و من، روز و شب داریم با هم انجمن
چشم میدوزم به چشمان طلایی رنگ سقف
شاد میرقصیم روی قالی و دشت و دمن
روی فرش دامنش سر میگذارم بعد رقص
هال میگوید برای او بخوانم یک دهن
اوّلش خوب است؛ کم کم خندهمان میگیرد از،
اینکه یک دیوار میگوید به من، خر در چمن!
خانهام را دوست دارم؛ عشق میورزم به او
مثل عشق کهنهسربازان به پرچم یا وطن
من وصیت کردهام در خانهام دفنم کنند
بعد مرگم هم در آغوشم بگیرد چون کفن
رضا احسانپور
۹۳/۰۸/۱۵