عطشی دارم از آن دست که ناگفتنی است
پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۲۴ ب.ظ
عطشی دارم از آن دست که ناگفتنی است
در گلویم خبری هست که ناگفتنی است
جاری ام در دل گسترده ی تنهایی خویش
رو به آن روشن یکدست که ناگفتنی است
چه بگویم که زبانم متلاشی شده است
حیرتی هست در این مست که ناگفتنی است
مانده ام خیره در آیینه ی سرشار از هیچ
آنچنان رفته ام از دست که ناگفتنی است
حرف از محو ضمیر من و روییدن توست
من به رنگی به تو پیوست که ناگفتنی است
قربان ولیئی
کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@
۹۴/۱۰/۰۳