هم‌قافیه با باران

عمریست اسیر دل زندانی خویشم

سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۵۰ ق.ظ

عمریست اسیر دل زندانی خویشم

فارغ ز هوا و ز هوسرانی خویشم


از هرچه زلیخاست، برى گشته‌ام اما

محکوم‌ترین یوسـف زندانی خویشم


طالب به رموز عقلایم ولی افسوس

سر در گم اسرار، ز نادانی خویشم 


بیـزار، ز هـر موعظـه و پند و بیـانـم

دانش‌طلــبِ یـار دبسـتـانی خویشم


بر مال جهان تکیه نکردم به همه عمر

سرشار ازین خصلت انسانی خویشم


در بحر فناییم و گــرفتار تلاطــم

دریا زده ى کشتی تـوفانی خویشم


دل‌گیر، ازیــن زندگـی پـر نوسانم

آزرده دل از بی سروسامانی خویشم


ساکن به کویر قمم و قسمتم این‌است

قانـع، به هـوای دل بــارانی خویشم


من حسرت گل‌هاى اقاقی به سرم نیست

عمریست که سرگرم گل افشانی خویشم


درشهـر، یکی نیست که مارا بشناسد

چون گمشدهٔ شهر غزل‌خوانی خویشم


از نام و نشانـم خبرى نیست، ولیکـن

مشهـور، به القــاب پـریشانی خویشم


ازخویش بریدم، که به خویشان رسم اما

درمسلخ خویش‌است که قربانی خویشم


این پاسخ آن شعر«امین»است که گوید:

«دلبسته ى یـــاران خراسانی خویشم»


"ساقی"بده جامی که سر از تن نشناسم

هر چند که مست ِ می عرفانی خویشم


۹۳/۱۲/۲۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران