عوض می کنم هستی خویشتن را
يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ب.ظ
عوض می کنم هستی خویشتن را
نه با هر چه خواهم – که با هر چه خواهی :
زگاورس و گنجشک تا مو رو ماهی .
عوض می کنم هستی خویش را ، با
کبوتر
که می بالد آن دور،
زین تنگناها ، فراتر .
عوض می کنم هستی خویش را با
چکاوی که در چارچار زمستان
تنش لرز لرزان
دلش پر سرود و ترانه .
عوض می کنم خویش را با اقاقی
که در سوزنی سوز سرمای دی ماه
جوان است و جانش پر است از جوانه .
عوض می کنم خویش را
با کبوتر –
نه
با فضله های کبوتر
کزان می توان خاک را بارور کرد و
سبزینه ای را فزون تر .
بسی دور رفتم ؛ بسی دیر کردم
من آن بذر بی حاصلم کاین جهان را
نه تغییر دادم
نه تفسیر کردم .
عوض می کنم هستی خویش را با –
هر آن چیز از زمره ی زندگانی ،
هر آن چیز با مرگ دشمن ،
هر آن چیز روشن ،
هر آن چیز جز « من » .
شفیعی کدکنی
۹۵/۰۱/۲۹