غمت را بزرگ دید دلم بسکه تنگ شد
دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۲ ب.ظ
غمت را بزرگ دید دلم بسکه تنگ شد
نگنجد دگر به تُنگ که ماهی نهنگ شد
امیدم ز خستگی به پای تو سر نهاد
شرابش ز جوش ماند شتابش درنگ شد
شبی از مدار خود به خاکت کمانه کرد
دلم مثل یک شهاب - شهابی که سنگ شد
کمندم بلند بود ولی با تو برنتافت
کجا؟ کی؟ کدام ماه، اسیر پلنگ شد؟
من از سطح ننگ و نام فراتر پریده ام
هراسم چه می دهید ز نامی که ننگ شد؟
چه مشّاطه ای ست عشق که در زیر دست او
اگر گونه ای شکفت به خونابه رنگ شد
چه سحر و چه شعبده غم تو به کار زد
که در دور آخرین شرابم شرنگ شد
به قدر عبور تو از آنسوی شیشه بود
اگر لحظه ای جهان به چشمم قشنگ شد
برای نوشتنت پُر از بعض واژه هاست
دوباره دلِ قلم برای تو تنگ شد
حسین منزوی
۹۵/۰۷/۲۶