غیرت لب به لب ِ شأن ِ ِپسر را دارد
غیرت لب به لب ِ شأن ِ ِپسر را دارد
جان فدای پدر این شور و شرر را دارد
پدر انگار دلش سوخته از شور پسر
روی دستش اگر این پاره جگر را دارد
شعله برآتش جان می زند این احساسی _
_ که هوا و هوس تازه سحر را دارد
طفل شش ماهه درخشید یدِّ موسی را
ماهتاب است که اینگونه هنر را دارد
ماهتاب است که در محضر مولای خودش
باگلویش به یقین نقش ِسپر را دارد
وقت ِ آن نیست که این روضه به ماتم بکشد !
حرمله دست به زه برده و محکم بکشد !
به خدا تاب نمانده است کبوترها را
خون اگر سرخ کند تیغه ی خنجر ها را
فرصت ناله گرفتند از این حنجره ات
که مبادا بشکافد دلِ لشکر ها را !
زوزه ی تیر سه شعبه به جهانی پیچید
تا که ساکت کند آه علی اصغر ها را
مانده چشمش به حرم در دل ِ میدان ، حیران
چه کند چشم ترِ مادر و خواهر ها را
پدرت آیتِ صبحی ست که می لرزاند
پرده های دل ِ تاریک ستمگرها را
پدرت خون خدا را به زمین می بخشد
تا که آباد کند پهنه ی باورها را
پدرت خواست در این هجمه ی تاریکی شب
واکند روبه سحرگاه همه درها را
ماه کامل شده و چشم به او دوخته است
آسمانش چقدر معجزه افروخته است
برتنش کرده اگر جامه ی پیغمبر را
رفت تا بازبخواند رجز حیدر را
پدرت نور دوعین است که می بخشاید
به جهانی نفس و عطر خوش کوثر را
داد در معرکه از روی کرامت اینطور
پیش این جمع هم انگشت هم انگشتر را
پدر رفت که با آیه ی تطهیر از این
خواب غفلت برهاند دل این لشکر را
گفته بودند بیا سرور مایی مولا !
تاج ِعزت به سرو یاور مایی مولا!
ننوشتند که ما دل به شیاطین دادیم
نان گرفتیم و بجایش همگی دین دادیم
ننوشتند به تو یک دل غافل دادیم
یک شبه ساده به قتل تو همه دل دادیم
کاش هرگز !نشود بسته به رویت این راه
نرسد نامه ی لبیک ابا عبدلله
کوفیان پیرو ِ صدباره ی حزب بادند
نامه از سود و زیان بود به تو می دادند !
هیچ کس نیست که حرّ باشد از این جمعیت !
بی گمان دل به تو دادند به رسم عادت
حال ِ این مردم ناقدر، زوال احوال است
شکم از مال حرام است که مالامال است
نکند آیه ی تطهیر به این مردم اثر
نیست در کیسه ی شان جز دو سه مَن گندم اثر
جگر اهل حرم سوخت به اشک ناظر
رسم کوفی ست نیاموخته ، هل من ناصر !
رسم کوفی ست که لب دوخته آبی نرسد
کینه ای در دلش اندوخته آبی نرسد !
اینچنین است که در ظهر عطشناکی ِیاس
خرمن حیله برافروخته آبی نرسد
آه از این همه کینه که سرانجام این شد _
به علی اصغر جان سوخته آبی نرسد
سید مهدی نژادهاشمی