غیر عشق او، که دردش عینِ درمان گشتن است
چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۱۹ ب.ظ
غیر عشق او، که دردش عینِ درمان گشتن است
حاصل هر کار دیگر جفت حرمان گشتن است
خوشدلی خواهی پی او گیر، کاندر باغِ مهر
صبح را از بوی این گل ذوقِ خندان گشتن است
شمع را زان رو خوش افتاده ست این خود سوختن
کز فنایِ تن هوای او همه جان گشتن است
تا نهادی گنج رازِ عشق خود در خاکِ ما
قدسیان را ملتمس تشریفِ انسان گشتن است
تا سر زلفِ تو شد بازیچهء دستِ نسیم
کار و بارِ جمعِ مشتاقان پریشان گشتن است
جام بشکستند و اکنون وقتِ گل خون می خورند
حاصل آن توبه کردن این پشیمان گشتن است
از لب پیمانه، گر سر می رود، لب بر مگیر
مرد را از جان گذشتن به ز پیمان گشتن است
سایه! ایمان خلیلی نیست در این دامِ کفر
ورنه آتش را همان شوقِ گلستان گشتن است
ابتهاج
۹۶/۰۳/۳۱