فرصتی نیست تو را دیده ی بارانی من
جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ق.ظ
فرصتی نیست تو را دیده ی بارانی من
دل به دریا بزن ای ابری توفانی من
خاطر جمع تو اند این همه آیینه و آه
تا نبارد شب و غربت به پریشانی من
آسمان فرصت پرواز بلندی ست هنوز
پشت چشمان فرو بسته ی زندانی من
تا در آیینه بخوانم پس از این جاده کجاست
خط یک عمر شکسته است به پیشانی من
گله از هیچکسی نیست در این آبادی
جز خودم کیست مگر باعث ویرانی من
خوب من! چشم بچرخان و بهاری بتکان
مثل خورشید، بر این خواب زمستانی من
ناصر فیض
۹۴/۰۵/۰۹