فرصتی نیست و من دل نگرانم چه کنم؟
پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۸ ب.ظ
فرصتی نیست و من دل نگرانم چه کنم؟
لقمه ای خام به کام دگرانم چه کنم؟
پیله کردند نرو تا که مداوا بشوی
من که در پیله ی خود هم سرطانم چه کنم؟
نرده بندی شده شهرم که مبادا بروم
شاهد قتل خودم در خفقانم چه کنم؟
دزد ناموس شده خادم صحن حرمم
خون غیرت که ندارد ضربانم چه کنم؟
دست تقدیر به قلبم گرهی کور زده
باد می اید و من در هیجانم چه کنم؟
پشت دیوارم و هر بار صدا می زندم
بی جهت میشنوم بسته دهانم چه کنم؟
چنگ انداخته ام راه قفس باز شود
قفس اهنی ام بسته جهانم چه کنم؟
گیرم آزاد شوم تا به قرارم برسم
من بی عرضه که بی جا و مکانم چه کنم؟
حسین آهنی
۹۵/۰۴/۰۳