هم‌قافیه با باران

فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۶ ق.ظ
فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را
شاید بیندازد عصای میهمانش را

مهمان می آید در ید بیضایش آورده ست
دریاچه‌ای از نورهای بی کرانش را

با هر شگردی ریسمان‌ها را می‌اندازند
هر عالمی رو می کند اوج توانش را

موسای این قصه ولی ترسی به جانش نیست
او خوب می‌داند روند داستانش را

لب می‌گشاید نورباران می‌شود دربار
می‌گسترد بر عقلِ کل‌ها کهکشانش را

سرها فروافتاده و لب‌ها فروبسته
پس می‌کشد آرام هرکس ریسمانش را

امروز «یوم الزینة»ی دربار مأمون است
روزی که عشق از آنِ خود کرد آستانش را

شاهِ زمین خورده پشیمان زیر لب می‌گفت:
«لعنت به من! اصلا نمی‌کردم گمانش را

یا جای او اینجاست دیگر یا که جای من
یا باید از خود بگذرم یا اینکه جانش را...»

سقراط‌ها قربانیِ حکم حسودانند
روا مکن مأمون بیاور شوکرانش را

یک روز می‌خندد به ناکامیِ تو هرکس
خورده است با قصد تبرک زعفرانش را

انسیه سادات هاشمی
۹۵/۰۵/۲۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران