فروختم به دوتا بوسه کُلِ دنیا را !
فروختم به دوتا بوسه کُلِ دنیا را !
رها کنید دراین حس لعنتی ما را!
به مرد چسبیده مثل بچه ای به رحم
کسی که تجربه کرده تمام زن ها را
بدون مریم و گیتی و آذر و شبنم
بدون شهره و سیمین و نرگس و سارا
تو مرد، من زن، من مرد، تو زن وتا صبح
میان خنده عوض میکنیم هی جا ها را
که مست باشم و اخبار راست راست به راست ...
بدون حمله بگیرم صدا و سیما را!
که از خطوط قرمز یواش رد بشوم
که بی هوا بگذارم به آن طرف پارا
نگاه کن عصبانی!نگاه تو خوب است
که عاشقانه کنی انتهای دعوا را
که روی زبری ته ریش تو قدم بزنم
که بر لبت بشینم هنوز و حالا را
که روی زبری ته ریش من قدم بزنی
که بر لبم بگذاری تمام دنیا را
دوباره تایپ کن از پشت خط که صبح بخیر
دوباره داغ کن از بوسه ات الفبا را
که گور بابای هرکه هرچه گفت...بخواه!
چنان که ماهی آزاد خواست دریا را
به شانه های غمم تکیه کن میان اشک
که گریه می فهمد مردها ی تنها را
بیا که می لقبم آف آف بسااااف... !!
بگیر از کلمه قصدو ربط و معنا را
که فعل مرده و فاعل تویی که...تا...از...به
که توی دستِ تو مفعول میشوم با " را "
مرا به شور به دیوانگیت می خواند
صدای ضبط که پر کرده کّل ویلا را
برقص در بغلم...هی برقص...رقص...برقص
بچرخ...چرخ...جهان دور میزند ما را
نترس از این همه احساس غیر معمولی
بیا و تجربه کن یه دقیقه رویا را
بیا و تجربه کن ترس های گیجی که...
بیا و تجربه کن آخرین مبادا را
بیا و تجربه کن در اتاق، داخلِ شهر
نگفتنی ها را و نکردنی ها را
کجاست جای من و تو در این جهان بزرگ؟!
بیا و حل بکن این آخرین معمّا را
رها کنید در این حسّ لعنتی ما را
رها کنید در این حسّ لعنتی ما را...
سید مهدی موسوی