فغان می زد که یارب، خاک این صحرا نبود ای کاش
دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ب.ظ
فغان می زد که یارب، خاک این صحرا نبود ای کاش
و آغوشش به روی کاروان ها وا نبود ای کاش
زمین کربلا برخواست برپا، نیزه ها را دید
و باخود گفت امروز مرا فردا نبود ای کاش
یقین تکلیف طفلان با عطش اینگونه روشن بود
فراتی هست این جا،پیش رو اما نبود ای کاش
فرات مست را می دید و خاک کربلا می گفت
رقیه انتظارش از عمو بالا نبود ای کاش
دو جفت گوشواره لااقل از آن سوی معجر
به لاله های گوش دختری پیدا نبود ای کاش
سه شعبه تیر را می دید و باخود زیر لب می خواند
ربابی هست این جا که، چنان لیلا نبود ای کاش
چه می شد که نبود اصغر در این لشگر اگر هم بود
سفیدی گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش
هزاران مرد تیر انداز را می دید و هی می گفت
علمدار حسین این قدر بی پروا نبود ای کاش
نقاب و معجر و خلخال،با خود آرزو می کرد
اگر هم بود،بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش
مهدی رحیمی
۹۵/۰۷/۱۲