قد عشرت را زیانی نیست از سودای درد
پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۰۲ ب.ظ
قد عشرت را زیانی نیست از سودای درد
خنده در بار است چون گل کاروان زخم را
میرویم آنجا که جز معدومگشتن چاره نیست
کاروانها خار و خس در بار و منزل آتش است
گَرد پروازی ز هستی تا عدم پیوسته است
کاروان ما همین شور جرس در بار داشت
زندگی جز نقد وحشت در گره چیزی نداشت
کاروان رنگ و بو را رفتنی در بار بود
ز جلوة تو جهان کاروان آینه است
به هرچه مینگرم حیرتی است در بارش
دل گر نشان نمیداد هستی چه داشت در بار
تمثال بیاثر را آیینه دستگاه است
زین یک نفس متاع که بار دل است و بس
شور هزار قافله در بار میرسم
غنچة ما عرض چندین برگ گل در بار داشت
یک گریبان چاک اگر کردیم، صد دامان شدیم
بیدل
۹۴/۰۱/۰۶