هم‌قافیه با باران

قسمت این بود بال و پر نزنی

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۸ ق.ظ

قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمارِ خیمه ها باشی
حکمت این بود رویِ نی نروی
راوی رنج نینوا باشی

چقدر گریه کردی آقاجان!
مژه هایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی!
ناله هایت به لکنت افتادند

سر بریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را؟؟؟

کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمی بری از یاد
تا قیام قیامت آقاجان
خیزران را نمی بری از یاد

خونِ این باغ، گردنِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان می شد
چه خبر بود دور طشت طلا ؟
عمه ات داشت نصفه جان می شد

جمل شام پیش رویت بود
خطبه ات، تیغ ذوالفقارت بود
«السلام علیک یا عطشان»
ذکر لبهای روزه دارت بود

خون خورشید در رگت جاری
از بنی هاشمی، یلی هستی
دستهای تو را بهم بستند
هر چه باشد تو هم علی هستی

کاش می مُردم و نمی خواندم
سرِ بازارها تو را بردند
نیزه داران عبایِ دوشت را
جایِ سوغات کربلا بردند

وحید قاسمی

۹۵/۰۹/۱۰
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران