قفلی شکست و در شب زندانم آمدی
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ب.ظ
قفلی شکست و در شب زندانم آمدی
از عمق شعرهای پریشانم آمدی
شوقت درون سینه ی من بود سالها
آغوش بازکردی و در جانم آمدی
بغضم گرفته بود و خیابان ادامه داشت
در بی قراری شب بارانم آمدی
پاییز، پشت پنجره ام قد کشیده بود
مثل بهار، تا لبِ ایوانم آمدی
این عطر شمعدانی من نیست...بوی توست
انگار تا حوالی گلدانم آمدی
انگار سالهاست کنارم نشسته ای
هرچند سالهاست که می دانم آمدی...!
اصغر معاذی
۹۵/۱۰/۱۰