قلمم گرچه سیه رنگ ولی سرخ نوشت
قلمم گرچه سیه رنگ ولی سرخ نوشت
شاید از درد ، از این خون دلی سرخ نوشت
شاید از واقعه آگاه شده ، دستش را
زده بر دامن خونین گُلی ، سرخ نوشت
قلم از درد برآشفت و دلش سوخت ، خدا!
رنگ از بهر کدامین عملی ، سرخ نوشت ؟
شاید از فتنه ی قابیل و غم هابیل است
یا که نه ، خون حسین بن علی سرخ نوشت
کفر از کوفه وزید و تن هفتاد و دو گل
پاره پاره شد و بر روی گِلی سرخ نوشت
کربلا شعر بلندی است که هفتاد و دو بیت
هر یکی آمده ، بیت الغزلی سرخ نوشت
کوفه یعنی به زمین کوفتن آینه ها
کوفه یعنی خبر از پر شدن روزنه ها
کوفه یعنی سر و پا کور شدن ، پست شدن
دست در دست شیاطین ، همه هم دست شدن
کوفه یعنی همه هستیم ولی نیست کسی
عهد با عشق تو بستیم ، ولی نیست کسی
کوفه یعنی همه ی شهر پر از تزویر است
همه در عیش اسیرند و به پا زنجیر است
کوفه یعنی همه ی شهر پر از هلهله است
تیر و شمشیر به دست خشن حرمله است
کوفه یعنی زدن سیلی و سیلاب شدن
زخم بر آن لب پر تشنه ی بی تاب زدن
کوفه یعنی به دلت داغ و به لب ها همه آه
سایه ی ابر فتاده ست بر آن چهره ی ماه
کوفه یعنی همه مشتاق به ده رنگ شدن
کوفه یعنی همگی طالب نیرنگ شدن
تیر بر حنجره ی کودک بی آب زدن
حرمله وار چنان ظالم و دل سنگ شدن
کوفیان رقص کنان ساغر کفرانه زدن
تیشه بر پیکره ی عهد چه مستانه زدن
مرگ هفتاد و دو خورشید گناهی است بزرگ
« چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند »
کربلا صحنه ی گل های شقایق شده بود
مرد آن بود که با درد موافق شده بود
مرد آن بود که از مردن خود بیم نداشت
دشمن از هیبت او جرأت ترسیم نداشت
مرد آن بود که با دشمن خود هیچ نساخت
دوست از دشمن بد عهد بد اندیش شناخت
مرد یعنی طمع خام به سر نیست که نیست
شده ای تشنه و از آب خبر نیست که نیست
مرد یعنی شده ای ساقی و خود تشنه لبی
کفی از آب گرفتی و ز خود در عجبی
آب در چشم تو رقصید ولی لب نزدی
چه درآن آینه دیدی که چنین ملتهبی ؟
.
.
.
مرد یعنی به سرت شور حسین است حسین
آب در چشم ترت نور حسین است حسین
« این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست »؟
شده شمعی و جهانی همه پروانه ی اوست
شاید آن سوره ی « یاسین » که برتر شده است
« یا حسین » است که سر رفته و بی سر شده است
کربلا شعر بلندی است که هفتاد و دو بیت
هر یکی آمده ، بیت الغزلی سرخ نوشت
حنظله ربانی