قل اعوذ برب عاشقها ... مَلِک الناس، الهِ عاشقها
قل اعوذ برب عاشقها ... مَلِک الناس، الهِ عاشقها
قل اعوذُ ... از اینکه دنیا را، بزند آتش آهِ عاشقها
اشکشان دانههای انگور است، گریه نه، پردههایی از شور است
حلقهی کهکشانی از نور است، گوشهی خانقاه عاشقها
«ماه من» در خسوف خود پیچید، از میان دریچه وقتی دید
آسمان آسمان تفاوت داشت، «ماه گردون» و ماه عاشقها
«عین، شین، قاف ...» واژههاشان را، این حروف سفید میسازند
حرفهای سیاه پیدا نیست، روی تخته سیاه عاشقها
لبِ ذهن مرا قلم میدوخت، واژه بر روی کاغذم میسوخت
آخر اسم مقالهام این بود: «عاشقی از نگاه عاشقها»
دل من باز هم صبوری کن، باز از چشمهاش دوری کن
تو به من قول داده بودی که، نکنی اشتباه عاشقها
ای خدایی که اهل اسراری، که به پروانهها نظر داری
که خودت عاشقی، خبر داری، از دلِ بیپناه عاشقها،
بعد از این روزهای در زنجیر، درد شلاقهای بیتاثیر
برسان مرد مهربانی که، بگذرد از گناه عاشقها
برسان مرد مهربانی که، با احادیث حضرت مجنون
مو پریشان به تخت بنشیند، بشود پادشاه عاشقها...
قاسم صرافان