هم‌قافیه با باران

لبخند زد، کج کرد قدری گردنش را

چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۵۴ ب.ظ

لبخند زد، کج کرد قدری گردنش را

این گونه ثابت کرد حرف مُتقَنش را


عاشق شدم در کمتر از یک لحظه شاید

جادوی سحرآمیزِ صحبت کردنش را


مجنون برای این که با لیلا بماند

در هر نفس حل می کند عطرِ تنش را


شاید دلش پُر باشد از سوزِ زمستان

کوهی که پنهان کرده بغضِ بهمنش را


یعقوب وا کن چشم هایت را که یوسف

دارد خودش می آورَد پیراهنش را


میخواهمت تا پای جانِ خویش، چونان

سربازِ سرسختی که خاکِ میهنش را


وقتی تو هستی مبتدای جمله هایم

از آخرش باید بیاندازم "منَ"ش را


شأنِ نزولِ عشق گرمای لبِ توست

بگذار تابستان بکوبد خرمنش را


محمّد عابدینی

۹۳/۱۰/۱۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران