لب گشودی وغزل از سخنت می ریزد
چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۴۵ ب.ظ
لب گشودی وغزل از سخنت می ریزد
طعم خرمای جنوب ازدهنت می ریزد
موج کارون به درازای شبی طولانیست
بس که درساحلش ازموج تنت می ریزد
باوجودی که هواشرجی خوزستانیست
چه نسیم خوشی ازپیرهنت می ریزد
خبرت نیست مگر،سوی دماوند نرو!
زیر سنگینی ناز بدنت می ریزد
هستی وگریه من دردنبودن ها نیست
اشک شوقیست که از آمدنت می ریزد
قصه ام،قصه آوارگی ارگ بم است
دلم از زلزله دل شکنت می ریزد
ترس وزن غزل وقافیه دارم،غزلم
ترس من لحظه شاعر شدنت می ریزد
ابوالقاسم خورشیدی
کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@
۹۴/۱۰/۰۲