لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری
بار ها پیش روی آیینه، زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده ای چه شده، که به شدت دچار یک نفری؟
"چشم های سیاه سگ دار"ش، شده آتش بیار معرکه ات
و تو راضی به سوختن شده ای، چون که دار و ندار یک نفری
عاقبت با زغال دست شما، سر قلیان من به حال آمد
که تو آتش بیار معرکه نه، بلکه آتش بیار یک نفری
شک ندارم سر تصاحب تو، جنگ خونین به راه می افتد
همه دنبال فتح عشق تو اند، و تو تنها کنار یک نفری
جنگ جنگ است، جنگ شوخی نیست، جنگ باید همیشه کشته دهد
و تو از بین کشته های خودت، صاحب اختیار یک نفری
با رقیبان زخم خورده ی خود، شرط بستم که کشته ی تو شوم
کمکم کن که شرط را ببرم، سر میز قمار یک نفری
مرد و مردانه در کنار تو ام، تا همیشه در انحصار تو ام
این وصیت بگو نوشته شود، روی سنگ مزار یک نفری
امید صباغ نو