هم‌قافیه با باران

لعنت به من لعنت به تنهایی

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ق.ظ

لعنت به من لعنت به تنهایی
لعنت به این وسواس رسوایی

لعنت به این بغض زمستانی
بر ضربه ی خودکار و پیشانی

این تلخی فرجام هر روزه
احساس داغ و تلخ دریوزه

افراط بلغم ، سردی سودا
لعنت به هرچه بت ، خود بودا

من با تمنای تو درگیرم
از هرچه احساس است دلگیرم

این عمق صحرای بلاتکلیف
من با دو صد ساک و هزاران کیف

هی از ازل سوی ابد .... خنده
هی مرگ هی بازی و بازنده ...

تنها تن مفلوک من پیر است
اصلا از این آلودگی سیر است

از شعر شاعرها چه می خواهی
از آتش آهم چه می کاهی

فصل سقوط برگ ،پاییز است
گاه شکوه مرگ جالیز است

ای آخرین احساس عریان باش
فرزند نامشروع نسیان باش

من بی تو غرق درد خواهم ماند
چون کوه یخ دلسرد خواهم ماند

تو مثل یک آیینه زیبایی
لعنت به من لعنت به تنهایی

مجتبی شریف

۹۵/۰۴/۱۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران