لیلای گیسوان رها در باد!
لیلای گیسوان رها در باد!
لیلای شهرهای رها در خون!
لیلای چشمهای پر از آتش!
لیلای نسل نسل پر از مجنون!
آماده ام برای تماشایت
«بنمای رخ که باغ و گلستانم»
لبهای من به نام لبان توست
«بگشای لب که قند فراوانم»
دل برده است «شاهد بازاری»
«بنمای رخ» که «پرده نشین» باشم
«بگشای لب» که هرچه جهان در توست
آماده ام مسافر چین باشم
احساس آسمانی هر روزم!
بگذار غرق عاطفه ات باشم
پیراهنت حجاب سماواتست
بگذار در مکاشفه ات باشم
در من ندیمه ایست که می جنگد
با روزهای شب زده از آشوب
در من مبارزیست که می رقصد
با شیشه های مست تر از مشروب
من را ببخش ماه سحرگاهم
من را که از ستاره میاویزم
من را ببخش فصل بهار من
دارم شراب روی تو می ریزم
با من وضو بگیر به خون رَز
خون شهید پاک تر از آب است
مستی روزهای ترِ هفته
از غسلهای جمعه ی خوناب است
من غرق در حواشی این جنگم
تیمور بوده ام که نمیلنگم
ای شیشه های شهر! من از سنگم
اما برای پنجره می جنگم
رضا طبیب زاده
«بنمای رخ که باغ و گلستانم»
بسیار زیبا