هم‌قافیه با باران

ماه من! شنیده‌‌‌‌‌ام، از زبان این و آن؛ مرد مال گریه نیست، گریه مال مرد نیست!
هی سوال میکنید؛ ـ روی گونه‌های تو، اشکها برای چیست، گریه مال مرد نیست!

مرد: خشم بی‌درنگ، مرد: شکل پاره سنگ، منظری بدونِ روح، بیشه‌ای پر از پلنگ
زن؛ ولی همیشه اشک، معبدِ ملایمت، زن، چقدر عاطفی ست، گریه مال مرد نیست!

گرچه رنجمان به راه ، گرچه زخممان عمیق، دستهایمان تهی است، چند بار گفتمت ـ
چندبار گفتمت؛ ـ در حضور این و آن، هی نمی‌شود گریست، گریه مال مرد نیست!

ای تب گریستن! ای حریمِ بیکران! اتفاق ناگهان! انفجار بی‌امان!
طفلِ گریه لج نکن! بغض من صبور باش! آه اشکِ من بایست!، گریه مال مرد نیست

من که مرد نیستم، گور سرد نیستم، حسرت نهفته‌ی پشت درد نیستم!
نه شما به من بگو! می‌شود چگونه ماند؟ می‌شود چگونه زیست؟ گریه مال مرد نیست؟

مرد بغض کرد و ...نه! مرد گریه؟... نه... نکرد! مرد مرد مرد مرد پس بگو در این سکوت
هق‌هقی که می‌رسد ـ جز تو هیچکس که نیست ـ این صدا صدای کیست؟ گریه مال مرد نیست!
*
مرد گریه می‌کند، هی نگاه می‌کنند، نیش خند می‌زنند، اشتباه می‌کنند!
زیر چتر مشکی‌اش، می‌زند به خود نهیب: «مرد مال گریه نیست، گریه مال مرد نیست!»

ابرها گریستند، چون که مرد نیستند، مثل رود زیستند، چون که مرد نیستند!
مرد سطرِ آخرِ شعر را، چنین نوشت: (همچنان که می‌گریست) ـ گریه مال مرد نیست

سید محمدعلی رضازاده

۹۵/۰۳/۱۵
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران