مبارک است آسمانِ آبی، مبارک است آفتاب و باران
مبارک است آسمانِ آبی، مبارک است آفتاب و باران
خوشا جوانه، خوشا شکفتن، خوشان خوشانی است در بهاران
بریز از منقل زمستان، هر آنچه تهماندهاست از اسفند
بریز تا گل کند دوباره، بلوغِ پُر جوش شاخساران
سلام کردم به نرگسی مست، جواب از بلبلی شنیدم
به جز محبّت به جز ملاحت، ندیدم از این بزرگواران
چقدر شادند غم فروشان، پر از هیاهو همه خموشان
به بادهریزی و نوشنوشان حواسجمعاند میگُساران
به "سبزوار" درخت رفتم؛ سلام کردم به جان به کفها
کفنبهتن آمدند گلها، کفنبهتن مثل سربداران
فقط نه این دید و بازدید است؛ فقط نه تبریکهای عید است
بهار یعنی به خود رسیدن، به رغم گمگشتِ روزگاران
بهار یعنی همین گسستن ز خویش و در خویش تازهگشتن
بهار این است؛ ای زمستان! بهار این است؛ ای بهاران!
....
بهارها آمدند و رفتند ولی تو میمانی ای همیشه!
من آمدم تا تو را ببینم؛ خودِ خودت را به من بباران!
رضا یزدانی