هم‌قافیه با باران

مرا با خاک می‌سنجی، نمی‌دانی که من بادم
نمی‌دانی که در گوش کر افلاک، فریادم

نه خود با آب کوثر هم سرشتم، نز بهشتم من
که من از دوزخم، با آتش نمرود، همزادم

نه رودی سر به فرمانم که سیلابی خروشانم
که از قید مصب و بستر و سرمنزل آزادم

گهی تنگ است دنیایم، گهی در مشت گنجایم
فرو مانده است عقل مدعی، در کار ابعادم

برای شب شماری، چوب خط روزها، کافی است
جز این دیگر چه‌کاری هست با ارقام و اعدادم؟

به‌جای فرق خود بر ریشه خسرو زنم تیشه
اگرچه عاشق شیرینم و از نسل فرهادم

گهی با کوه بستیزم، گه از کاهی فرو ریزم
به حیرت مانده حتی آنکه افکنده است، بنیادم

همان مردن ولی از عشق مردن بود و دیگر هیچ
اگر آموخت حرف دیگری جز عشق استادم

به زخمی مرهمم کس را و زخمی می‌زنم کس را
شگفت آور ترینم، من چنینم: جمع اضدادم!

حسین منزوی

۹۵/۰۴/۰۵
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران