مرا با خاک میسنجی، نمیدانی که من بادم
شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۵۲ ب.ظ
مرا با خاک میسنجی، نمیدانی که من بادم
نمیدانی که در گوش کر افلاک فریادم
نه خود با آب کوثر همسرشتم، نز بهشتم من
که من از دوزخم، با آتش نمرود، همزادم
نه رودی سر به فرمانم که سیلابی خروشانم
که از قید مصب و بستر و سر منزل آزادم
گهی تنگ است دنیایم، گهی در مشت گنجایم
فرو مانده است عقل مدّعی، در کار ابعادم
برای شبشماری، چوب خطّ ِ روزها، کافی است
جز این دیگر چه کاری هست با ارقام و اعدادم؟
به جای فرق خود بر ریشهی خسرو زنم تیشه
اگر چه عاشق شیرینم و از نسل فرهادم
گهی با کوه بستیزم، گه از کاهی فرو ریزم
به حیرت مانده حتّا آن که افکندهاست بنیادم
همان مردن ولی از عشق مردن بود و دیگر هیچ
اگر آموخت حرف دیگری جز عشق استادم
به زخمی مرحمم کس را و زخمی میزنم کس را
شگفتآورترینم، من چنینم: جمع اضدادم!
حسین منزوی
۹۷/۰۱/۱۱