هم‌قافیه با باران

من از آن روز که دربند توام آزادم

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ب.ظ

من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرّم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک‌بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه‌ی انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنْهادم

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ!
یاد تو مصلحت خویش ببُرد از یادم

به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

تا خیال قد و بالای تو در فکر من‌‌ست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین‌سخنی
وین عجب‌تر که تو شیرینی و من فرهادم

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک
حاصل آن‌ست که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکَند بنیادم

ظاهر آن‌ست که با سابقه‌ی حکم ازل
جهد سودی نکند، تن به قضا دردادم

ور تحمل نکنم جور زمان را، چه کنم؟
داوری نیست که از وی بستاند دادم

هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد‌
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

سعدیا! حُبِّ وطن گر چه حدیثی‌ست صحیح
نتوان مُرد به‌سختی که من این جا زادم

سعدی

۹۴/۱۰/۰۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران