من از یک درد، از یک بغض بی هنگام لبریزم
شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ق.ظ
من از یک درد، از یک بغض بی هنگام لبریزم
بگو با من کجا باید در این هنگامه بگریزم
مرا رازی ست در سینه، به خون دیده پرورده
مخواه از من که با لبخند این مردم درآمیزم
به خون خویش غلتیدند خیل آرزوهایم
شبیه سرزمین مانده از تاراج چنگیزم
مگو از آفتاب از آن شکوه گرم رویایی
که من همزاد سرمایم، که من فرزند تبریزم
منم آیینه ی ارک بلند، آن زخمی دیرین
که می ترسم در این ناپایداری ها فرو ریزم
برای جامه ی دردم بگو میراث داری کو
قبای ژنده ی خود را کجا باید بیاویزم؟
در این بیداد زخم دشمنان و دشنه ی یاران
کنارم باش، باید بعد از افتادن به پاخیزم
لیلا حسین نیا
۹۵/۰۹/۲۰