من صبورم ... اما
پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۱۵ ب.ظ
من صبورم ... اما
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم !
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم !
من صبورم ... اما
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم ...
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنمِ افتاده ز غم ، مغمومم !
من صبورم ... اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند !
من صبورم ... اما
آه !
این بغض گران
صبر چه می داند چیست ؟! ...
حمید مصدق
۹۳/۱۲/۱۴