هم‌قافیه با باران

من ظهر تب آلودۀ یک شهر عرق ریز

دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۰ ق.ظ

من ظهر تب آلودۀ یک شهر عرق ریز
تو آن شب مرموز که از حادثه لبریز

تهدید بزرگی است لبانت که بخندد
بر جاذبۀ یک شبِ بارانیِ پاییز

تصویر قشنگی است؛ ولی حیف، خیالی
ما دست به دستِ هم و یک عصرِ دلاویز

گفتم که چرا می کنم از چشم تو دوری؟
از بس که عجیب است و کمی دلهره انگیز

یک عمر شنیدم که: «تو را دوست ندارد»
عمری شدم از دست تو با خلق گلاویز

قلب من بیچاره شد آن «عارف مشهور»*
چشمان تو هم قوم مغول، لشگر چنگیز

بردار و ببر این دل دیوانۀ من را
رسوا کن و بر دار مجازات بیاویز

در دست من افتاده ورق های دل و او
از بخت بدم کرده ولی حکم به گشنیز

سونیا نوری

*عطار نیشابوری که به دست مغولان به قتل رسید

۹۵/۰۳/۲۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران