من همان رودخانه ام که تو را
پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۵ ب.ظ
من همان رودخانه ام که تو را
دید و گم کرد سمت وسویت را
یا همان نیزه ای که بوسیده
جا به جا، رگ به رگ، گلویت را
شوق مرگ است در تو، می ترسم
آخر سر به خیمه ات نرسم
اُف به دنیا که می برند به گور
دوست دارانش آرزویت را
گریه کردم که نامه های کویر
گرچه لبریز تیغ و نیزه و تیر
دست آخر به سینه خواهد زد
سنگ صف های رو به رویت را
صف به صف کینه های اجدادی است
این مقام رضایتت از چیست؟!
مست مرگی و مرگ قادر نیست
بیش از این پر کند سبویت را!
این طرف خیمه ای به خاک افتاد
آن طرف چادری رها در باد
باد داغی که بر سر نیزه...
شانه می زد به مویه مویت را
کوه ها بر تو اشک ریزانند
رودها تشنه اند و می دانند
بعد از این روی نیزه می خوانند
تشنگان روضه ی گلویت را!
عبدالمهدی نوری
۹۵/۰۸/۰۶