من چون بهارانم ولیکن بی گلستانم
من چون بهارانم ولیکن بی گلستانم
سیلی روان از چشمه هایم، ابر غُرّانم
فصلم، به معنای فراق و دوری و هجران
چون یوسفم، شاهی اسیر دست زندانم
چونانِ ظهرِ داغِ مردادِ بیابان ها
در مجمر قلبم مثال یک سِپَندانم
دارم نشانی از خزان زرد است سیمایم
تاک غروب آلوده ای در چنگ ایوانم
مویم سپید از برف دوران است و سردم من
در حسرت گرمیّ عشقم، رو به پایانم
چون کوه صبری که به پای عشق استاده
نه!!.... مثل یک کوبه.... مثال پُتک و سِندانم
نیکوخصالی خوش شمایل قبله ی دل شد
در وصفش عاجز مانده ام، بهتر بِنَتوانم
از در درآمد عشوه کرد و رفت با ناز
برد از کفم صبر و قرارم، دین و ایمانم
وز طعنه ها مشهور گردیدم به شیدایی
وین طعنه ها افزود بر دردش دوچندانم
«هذا فراقٌ بینَنا...» بود آخرین حرفش
با آخرین حرفش یقین محکوم نسیانم
من التماسش کرده ام تا با شکرخندی
این هِجر را در هم شکن... حتی بگریانم
«حیّ علی خَیرالعمل» را پیشه ی خود ساز
باور بفرمایید هجران نیست تاوانم!!
فرسنگ ها فرسنگ بین ما فراق است
فرهنگ او مصری ست، من از اهل کنعانم!
من خط به خط گردیده ام کنوانسیون ها را
تا خطی اثباتش کند من نیز انسانم
تا آخر عمرم به دل امّید خواهم داشت
با وصل او پایان پذیرد کار دیوانم
من غرق یاد او بدم، اصلاً نفهمیدم
حتّی زمانی که از آه افتاد قلیانم
ابوعلی (هادی حسینی)