من که خود صید تو هستم، دام می خواهی چه کار؟
من که خود صید تو هستم، دام می خواهی چه کار؟
بیش ازین آهوی خود را رام می خواهی چه کار؟
پشتِ سرگفتی فلانی را نمیارم به یاد
روبرو با من بگو، پیغام می خواهی چه کار؟
هرچه گفتی من همان کردم، چرا پس دشمنی؟
من دعاگوی توأم، دشنام می خواهی چه کار؟
خون من درشیشه کردی، ناگهان جانم بگیر
سربکش لاجرعه مِی را، جام می خواهی چه کار؟
کشته ی عشق تو هستم نازنین، از چون منی
صبر می خواهی چه کار، آرام می خواهی چه کار؟
پسته ی خندان ندارد قیمتی پیش لبت
با چنان چشمی دگر بادام می خوا هی چه کار؟
از کنایات نهان آکنده است ابروی تو
با چنین صنعت بگو ایهام می خواهی چه کار؟
کفتر جلدِ کسی هرگز نخواهد شد دلت
می پری زین سو به آن سو، بام می خواهی چه کار؟
من ز عشقت سوختم اما دلت با دیگری ست
یارِ چون من پخته داری، خام می خواهی چه کار؟
در زدم، در را نکردی باز و گفتی کیستی؟
از شهیدان تو هستم، نام می خواهی چه کار؟
افشین علاء