مومن شوی و دور و برت غار نباشد
جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۱ ق.ظ
مومن شوی و دور و برت غار نباشد
از درد بمیری و عزادار نباشد
دعوا کنی و پشت سرت اشک بریزد
ویران شده برگردی و اینبار نباشد
مستأصل و بی حوصله در خانه بچرخی
از این همه سهم ات به جز آوار نباشد
در خاطره دنبال کمی شانه بگردی
سخت است که جز شانه ى دیوار نباشد
با گریه دو خط نامه ى آخر بنویسی
که درد سرت رفت... ولی دار نباشد
وقتی که غمِ خاطره هایش خفه ات کرد
در پاکت نفرین شده سیگار نباشد
على صفرى
۹۵/۰۷/۱۶