هم‌قافیه با باران

موهام روی شانه طوفــان غم رهاست

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۵۲ ب.ظ

موهام روی شانه طوفــان غم رهاست

 امشب شب عروسی من یا شب عزاست


دارند از مقابل چشمــان عاشقت

با زور می برند مرا روبه راه راست


دارم عروس می شوم این آخرین شب است

این انتهـــای قصه تلـــخ من و شماست


حتی طنین زلزله ویــران نمی کند

دیوارهای فاصله ای را که بین ماست


من بی گمان کنـــار تو خوشبخت می شدم

اما نشد ... نشد که من و تو ... خدا نخواست ...


آن سیب کال ترش که بر روی شاخه بود

این روزها رسیده ترین میــوه خداست


اما به جای باغ تـــو در ظرف میــــوه است

اما به جای دست تو در سرد خانه هاست


آیینه شمعدان و لباس ِ سفید و ... آه

این پیرزن چقدر به چشمانم آشناست


روی سرش هنوز همان چادر کشی است

دمپائی ش هنـــوز همانطور تا به تاست


کل می کشند یا؟... نه ! به شیون نشسته اند

امشب شب عروسی من یا شب عزاست


حالا چرا عزیز دلم بغض کرده ای ؟

این تازه روز اول و آغاز ماجراست !


پانته آ صفایی

۹۳/۱۲/۰۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

پانته آ صفایی
پاسخ:
سپاسگزارم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران