میبرندت به خواب دیدن من
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۰ ب.ظ
میبرندت به خواب دیدن من
تا ببینند پوزخندت را
سالها پیش نیز از خوابم
برده بودند میبرندت را
سر خرمن قرار من با تو
خرِ من سر نداشت از آغاز
خرِ من بال داشت، پر میزد
افقِ نسبتا بلندت را...
سر به زیر نیازمندیها!
مثلا روزنامه میخواندی
خوانده بودند جملهی کلمات
سطرهای نیازمندت را
روز و شب در پی تو میگشتند
همه سلول های غمگینم
تا نشان از تو یافتم دیدم
که عوض کرده اند بندت را
طعنههای تو زخم زالوها
نیش زنبورهای کندوها
منِ بدبخت مثل هالوها
نوش جان میکنم گزندت را
چه هوسها که میزند به سرت
از دغل دوستانِ دور و برت
من به تلخی نگاه میکنم و
مگسان میخورند قندت را
و به تحقیق میتوان فهمید
هیچکس جز تو دلپسندت نیست
از محالات ممکن است این که
بپسندد کسی پسندت را
میبرندم به خوابِ دیدنِ تو
میبرندم به خاک ریختنت
روی گوری که سرنوشت من است
دوزخا! گور من بهشت من است
حسین صفا
۹۵/۰۹/۱۶