میخواستی که «مرغ سحر ناله سر» کند
میخواستی که «مرغ سحر ناله سر» کند
«داغ تو را به نالهی خود تازهتر کند»
میخواستی که: «این قفس تنگ و تار را»
با «شعلههای آه شرربار» بشکند
«زیر و زبر کند»
▫️
در آرزوی مژدهی آزادی بشر
می خواستی که عرصهی این «خاک توده» را
چون سینهی تو از «نفسی پُر شرر» کند
نومید و خسته، چنگ در آفاق شب زدی
گفتی مگر خدا، گفتی مگر طبیعت
گفتی مگر فلک، شب ما را سحر کند
▫️
امروز، ای «بهار»، از آن غرفهی بلند
روی وطن ببین
این بازتاب نغمهی شور آفرین توست
افکنده در تمامی این سرزمین طنین!
▫️
آن نالههای درد
فریاد بیامان شد و پیچیده در زمان
وان اشکهای تلخ
طوفان سهمگین شد و پیچید بر زمین
▫️
افکند شعله در قفس، آن آه آتشین
صدها هزار دست در آمد از آستین
آزردگان ظلم
پروردگان رنج
لب بستگان کین
چون دشت لاله شد
روی زمین ز خون جوانان نازنین
▫️
فردا که باز از لب آن بام بنگری
فریاد شاد میزند این «بلبل حزین»
صبح است و نغمه میچکد
از «تار دلنشین»
فریدون مشیری