هم‌قافیه با باران

می شود در جاده ی گم گشته راهی بی عبور

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۴ ب.ظ

می شود در جاده ی گم گشته راهی بی عبور
باز هم پیراهنی را یافت با چشمان کور
 
تو همان نوری که از آغاز راهت روشن است
من همین تاریکیِ محضم که محتاجم به نور
 
تو چنانی آن چنان و من چنینم این چنین
داستان ما دو تا حکم سلیمان است و مور
 
تا تو باشی حکم فرما تا تو باشی حکم ران
زیر بار هرچه خواهم رفت حتی حرف زور
 
جذبه ای داری که عیسی را کشد تا جُلجُتا
جلوه ای داری که موسی را بیندازد به طور
 
گر بخواهی بشکنی بی گفتگو خواهد شکست
خواه کوهی باوقار و خواه مردی با غرور
 
بی تو خواهم ساخت با سقفی که نامش غربت است
مثل ماهی ها که می سازند با تنگ بلور
 
چیستی؟ خوابی؟ خیالی؟ آرزویی؟ خلسه ای؟
یا همان شعری که بردم آرزویش را به گور
 

محمد سلمانی

۹۴/۰۹/۲۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران