می گریزم از خودم چون موج و می کاهم عزیز
پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۰۶ ق.ظ
می گریزم از خودم چون موج و می کاهم عزیز
من به فرجام خودم از پیش آگاهم عزیز
بر جبینم می کشد در بوم خود چین روی چین
گاه گاهی این جنون گاه و بی گاهم عزیز
بی تو در ذهنم تداعی می کنم این صحنه را
آتشی افتاده در انباری کاهم عزیز
روی ماه تو شبم را آفتابی می کند
ورنه آبی در ته تاریکی چاهم عزیز
می پرم با کودکان با نشاط کوچه باغ
تا رسد بر سیب شاخه دست کوتاهم عزیز
مثل یک پروانه از بس دور گل چرخیده ام
چشم بسته می توانم طی کنم راهم عزیز
با چه لحنی جا بیندازم برایت حرف خود
مدح چشمان تو بوده شعر دلخواهم عزیز
محمدعلی ساکی
۹۴/۱۰/۲۴