میگریزی از من و دائم عاشقت را میدهی بازی
میگریزی از من و دائم عاشقت را میدهی بازی
میشوی آهـوی تهرانـی، میشوم صیاد شیرازی
فتـح دنیا کار آن چشم است، خون دلها کار آن ابرو
هر لبت یک ارتش سرخ است گیسوانت لشگر نازی
بس که خواندی «لیلی و مجنون» جَوّ ابیاتم «نظامی» شد
مـیخــورَد یک راست بر قلبــم از نگاهت تیـــر طنازی
وقت رفتــن چهــرهی شادت حـالت ناباوری دارد
مثل بغض دختر سرهنگ در شب پایان سربازی
در صدایت مثنــوی لرزید تا گذشت از روبـــروی مــا
با نگاهی تند و پر معنا، یک بسیجی با موتور گازی
ناخنت را میخــوری آرام پلکهایت میخــورد بـــر هـــم
عاشق آن شرم و تشویشم پیش من خود را که میبازی
عکسی از لبخند مخصوصت با سری پایین فرستادم
مادرم راضــی شد و حالا مانده بابایت شود راضــی
در کلاس از وزن میپرسی، با صدایت میپرم تا ابر
آخرش شاعر نخواهی شد پیش این استاد پروازی
طبع بازیگوش من دارد میدود دنبال تو در دشت
مـیپَرَم از بیت پایانـــی باز هــم در بیت آغــازی
میگریزی از من و دائم عاشقت را میدهی بازی
میشوی آهوی تهرانی، میشوم صیاد شیرازی
قاسم صرافان